بررسی فیلم سینمایی دوئل آخر

علی عباس نژاد
۲۷ آذر ۱۴۰۰
بررسی فیلم سینمایی دوئل آخر
((حرف راست؟ حرف راستی وجود نداره.... فقط قدرت اهمیت داره)) جمله‌ای که بسیاری از مردم به آن باور دارند. بدون شک هدف آخرین ساخته ریدلی اسکات پرداختن به همین موضوع است. اما آن را در چهار چوب مد نظر خود به تصویر کشید. او می‌خواهد سکوت زن‌ها در برابر نابرابری و ظلم را محکوم کند و به نوعی حمایت خود را از آن‌ها اعلام کند. می‌توان فیلم را به سه بخش داستانی تقسیم کرد. ژان دکاروژ (با بازی مت دیمون)، ژاک لگری (با بازی آدام درایور) و مارگارت دکاروژ (با بازی جودی کومر) سه شخصیت اصلی این اثر هستند که هر بخش به دیدگاه یکی از آن‌ها می‌پردازد. هر کدام از این سه قسمت دیالوگ‌ها، احساس و جزئیات مختص خود را دارد اما تمام آن‌ها به یک مسیر ختم می‌شوند و به نوعی به یک هدف واحد خدمت می‌کنند. ظلم صورت گرفته در حق مارگارت!

مقدمه فیلم:

 در بخش ابتدایی فیلم فضا سرد و بی روح است. عنصر برف به این امر کمک می‌کند. برف نماد پاکی و سفیدی است اما زمانی که خونی روی آن ریخته شود، دیگر قضیه فرق می‌کند. در همان ابتدا پادشاهی جوان و خام به تصویر کشیده می‌شود که مشتاقانه در جست و جوی خشونت است. این صحنه به نوعی نشان دهنده ضعف سیستم حکومتی آن دوران می‌باشد. دو شخصیت اصلی یعنی کاروژ و لگری در حال آماده شدن برای دوئل کردن هستند. اما نقش مارگارت در این جا چیست؟ او نیز در حال آماده شدن برای حضور در جایگاه است. همه چیز در این قسمت  دلهره آور و رمز آلود می‌باشد. در حقیقت خواست کارگردان و نویسنده نیز همین است که بیننده را به خود جذب کند و در عین حال خبر از اثری جدی و بدون تعارف می‌دهد.

 

 

 

 

 

بخش اول: حقیقت از دیدگاه کاروژ

همانطور که گفته شد هر بخش فضا و دیالوگ‌هایی متفاوت دارند تا ذهن بیننده را خسته نکند و در عین حال کمی او را سر در گم کند. تکرار برای ذهن ملال آور است و ریدلی اسکات این موضوع را بخوبی می‌داند. دکاروژ یک مبارز جویای نام و زود جوش است که توان کنترل خشم خود را ندارد. احساساتش مانند آتش سوزان است. او همیشه تصور می‌کند تمام کارهایش درست است ولی هیچگاه آن طور که باید نتیجه نمی‌گیرد. دیگران به او توجهی نمی‌کنند. تنها چیزی که برایش مانده، نام خانوادگی و امیدی برای جانشینی پدرش است. جنگیدن جزء جدایی ناپذیر زندگی او است. پس از یکی از همین جنگ‌های خونین، در راه برگشت به وطن با مارگارت آشنا می‌شود. اواسط این بخش رابطه میان لگری و دکاروژ بر سر تکه زمینی که کاروژ آن را حق قانونی خود می‌داند، به هم می‌خورد. اما جانشینی لگری بر پست فرماندهی پدر دکاروژ به مانند تیری بر قلب او بود. دکاروژ دیگر به فکر انتقام است. روزها از پس هم می‌گذرد تا این که مارگارت خبری ناخوشایند اما مهم را به دکاروژ می‌دهد. او خبر تجاوز لگری به خودش را به گوش همسرش می‌رساند. او نیز بلافاصله ادعای حیثیت می‌کند و این موضوع را به پادشاه جوان اطلاع می‌دهد. تقاضای او فقط یک چیز است، دوئل....

 

 

 

 

بخش دوم: حقیقت از دیدگاه لگری

باهوش، فرصت طلب، بی ملاحظه، هوس باز، خوش مشرب، گناه کار ...... تمام این صفت‌ها را می‌توان در لگری دید. کسی که طبق گفته خود، هیچ اصل و نسبی نداشته و تنها با درایت خود و چاپلوسی به جایگاه کنونی رسیده است. رابطه خوب او و لرد پیِر (بن افلک) باعث شده است تا وی در جایگاه خوبی قرار بگیرد و شخصی مانند او هرگز این جایگاه را از دست نمی‌دهد. او مورد اعتماد لرد پیِر است و به همین دلیل نیز لرد او را مسئول امور درباری خود می‌کند. داستانی که از دید لگری روایت می‌شود نشان دهنده هوش و ذکاوت او در مورد امور محوله است. همچنین دوستی او با دکاروژ و نیت خیر او نیز  مدام به تصویر کشیده می‌شود. البته اتفاقی که همه چیز را دگرگون می‌کند هنوز رخ نداده است. لگری پس از ملاقات با مارگارت در  یک جشن درباری، عاشق او می‌شود. آن جوان دقیق، فکور و باهوش اکنون متزلزل شده و تمام فکر و ذکرش نزد مارگارت است. صحنه‌های دیگر این بخش منزجر کننده اما نقطه اوج داستان لگری و مارگارت است. لگری سعی دارد تا به مارگارت نزدیک شود و هنگامی که جواب رد می‌شنود دست به کاری میزند که همه چیز را تغییر می‌دهد. مارگارت غمی وصف ناشدنی را تحمل می‌کند اما در نهایت شهامت بیان حقیقت را پیدا کرده و قضیه را به همسرش اطلاع می‌دهد. پیام این فیلم نیز در همین صحنه خلاصه می‌شود. ناعدالتی در حق زنان و سکوت آن‌ها در برابر آن. نویسنده در کمال  خاموشی فریاد می‌زند! صحنه‌های پایانی این بخش، طلب آمرزش لگری در نزد خداوند و در نهایت دادگاه را به تصویر می‌کشد.

 

 

 

 

بخش سوم حقیقت از دیدگاه مارگارت

تاکید بر کلمه حقیقت (TRUTH) در ابتدا، خبر از دو چیز می‌دهد: 1- پاکدامنی مارگارت 2- بخش پایانی فیلم به تمام سوالات پاسخ خواهد داد.

 در این بخش، تصویری که از ژان دکاروژ می‌بینیم فردی مادی گرا، سوء استفاده‌گر و تندخو است. تنها دلیل او برای ازدواج با مارگارت مال و اندوخته پدر او است. رابطه زناشویی آن‌ها نا امید کننده و زننده است. حس نارضایتی مارگارت از او و در عین حال وفاداریش به همسر خود پارادوکسی است که در دنیای ما انسان‌ها بسیار یافت می‌شود. شخصیت مارگارت، باوقار، مهربان و فهمیده است. رفتار او با رعیت محترمانه است. در عوض دکاروژ فقط به زمین و اسب‌های باردار خود اهمیت می‌دهد.  پس از جشنی که در آن لگری و مارگارت برای اولین بار همدیگر را ملاقات کردند، لگری از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا به مارگارت نزدیک شود. در نهایت زمانی که دکاروژ منزل نبود، لگری با کمک زیر دست خود ( کسی که مارگارت را می‌شناخت و به همین دلیل نیز  در  را به روی او باز کرد) وارد کاخ دکاروژ شد. لگری در ابتدا به مارگارت ابراز علاقه کرد اما زمانی که جواب رد شنید دیگر به زور متوسل شد و خود را به مارگارت تحمیل کرد! در این فیلم زن را برای هوس بازی و تولید مثل می‌خواهند. مارگارت نیز از این قاعده مستثنی نیست. در این جا باید به مادر ژان دکاروژ یعنی نیکول اشاره کنیم. زنی که مغرور و خودخواه است و تنها به پسر خود اهمیت می‌دهد. او کسی است که در جوانی مورد تجاوز قرار گرفته ولی تنها سکوت کرده است. در سکانسی بین مارگارت و نیکول، او جمله‌ای را بکار می‌برد که بسیار قابل تامل است. ((حقیقت اهمیتی ندارد، طوری به من نگاه می‌کنی که انگار برای من اتفاق نیفتاده است، به من هم تجاوز شد...)). علیرغم بار سنگینی که بر دوش مارگارت بود اما او  به شیوه خود عمل کرده و قضیه را عمومی می‌کند. در این بین ژان دکاروژ که فقط به فکر انتقام از لگری است فرصت را غنیمت شمرده و ادعای حیثیت می‌کند. ژان از این موضوع خشمگین است اما در همان شب، زمانی که همسرش حال روحی مساعدی نداشت، درخواست همخوابگی می‌کند. در این جا می‌توان رابطه پر از تنفر و بدون احساس ژان را مشاهده کرد.

 

 

مارگارت باردار است! در تمام سکانس‌های مربوط به دادگاه، کارگردان تلاش می‌کند تا مظلومیت مارگارت بخوبی به تصویر کشیده شود. نگاه‌ها، افکار و همه چیز و همه چیز بر ضد او است.... نظرها بر این است که مارگارت با میل باطنی با لگری رابطه برقرار کرده است. ژان نیز فکر می‌کند که بچه در شکم مارگارت به لگری تعلق دارد اما اهمیتی نمی‌دهد. او فقط انتقام می‌خواهد، انتقام تمام نداشته‌ها، نکرده‌ها، شکست‌ها و غم‌ها را از لگری می‌خواهد.

 

 

دوئل

دقایق ابتدایی فیلم اکنون اتمام کننده آن هستند. دو نفر در برابر هم، پر از خشم، تنفر و حسادت. تمام این‌ها خبر از وقایعی خونین دارد. مارگارت نیز نقش یک قربانی را دارد. در صورتیکه شوهرش پیروز شود، او نیز بیگناه شناخته شده و ادعایش اثبات می‌شود. اما اگر خلاف این موضوع رخ دهد، یعنی اگر لگری پیروز شود، مارگارت به بدترین شکل ممکن مجازات خواهد شد. قماری که این زن پذیرفته است....

دو مبارز آماده نبرد می‌شوند. پس از چند ثانیه همه چیز مشخص خواهد شد. برف می‌بارد، سکوت همه جا را فرا گرفته، اسب‌ها می‌تازند......

چه بر سر مارگارت می‌آید؟

 

 

سخن پایانی

در این مقاله سعی شده است تا بطور خلاصه یک شمای کلی از فیلم به خواننده منتقل شود. هنوز جزئیات بسیاری وجود دارد که به آن‌ها پردخته نشده. حال انتخاب با شماست. اگر در پی فیلمی سرگرم کننده و شاداب هستید، آخرین دوئل ریدلی اسکات انتخاب مناسبی برای شما نیست اما اگر تلخی حقیقت را به جان می‌خرید، اگر در جست و جوی صحنه‌های واقعی، بی تعارف و بدون پرده هستید پس این فیلم بهترین انتخاب برای شما است. همانطور که می‌دانید داستان این فیلم برگرفته از حقیقت است... براستی که ریدلی اسکات حقیقت را به بهترین شکل ممکن به تصویر کشید.

RVC